English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4205 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prearrange U قبلا ترتیب دادن
bring about U سبب وقوع امری شدن
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
prefigures U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
chronological U ترتیب زمانی وقوع
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
preheat U قبلا حرارت دادن
preform U قبلا تشکیل دادن
pretypify U قبلا نشان دادن
preheated U قبلا حرارت دادن
primes U قبلا تعلیم دادن
prime U قبلا تعلیم دادن
primed U قبلا تعلیم دادن
preheats U قبلا حرارت دادن
preset U قبلا چیدن و قرار دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
prepossess U تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dresses U ترتیب دادن
ordained U ترتیب دادن
dress U ترتیب دادن
ordain U ترتیب دادن
sequences U ترتیب دادن
sequence U ترتیب دادن
arrengement U ترتیب دادن
ordains U ترتیب دادن
to map out U ترتیب دادن
ordaining U ترتیب دادن
pre arrange U از پیش ترتیب دادن
pre arrenge U از پیش ترتیب دادن
arrange U ترتیب دادن اراستن
arranged U ترتیب دادن اراستن
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
to get up U بلندکردن ترتیب دادن
arranges U ترتیب دادن اراستن
arranging U ترتیب دادن اراستن
to arrange matters U ترتیب دادن امور
adhibit U ترتیب دادن پذیرفتن
marshaled U به ترتیب نشان دادن
marshaling U به ترتیب نشان دادن
marshal U به ترتیب نشان دادن
marshals U به ترتیب نشان دادن
marshalled U به ترتیب نشان دادن
agrees U ترتیب دادن درست کردن
agree U ترتیب دادن درست کردن
agreeing U ترتیب دادن درست کردن
alphabetize U قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
structure U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structuring U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
printed U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collated U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
print U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collating U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
to dress a salad with mayonnaise U مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
prints U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing U پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order U ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
fiats U امری
fiat U امری
imperatives U امری
imperative U امری
magistral U امری
factual U حقیقت امری
factually U حقیقت امری
jussive U حالت امری
jussive U کلمهء امری
imperative statement U حکم امری
nonfeasance U قصور در انجام امری
whipping boy U وجه المصالحه امری
commit U متعهدبانجام امری نمودن
committing U متعهدبانجام امری نمودن
committed U متعهدبانجام امری نمودن
commits U متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis U تقدیم یا تقدم امری
betoken U دلالت کردن بر دال بر امری
to make inquires into a matter U در امری تحقیقات بعمل اوردن
postulancy U کاندید نامزد انجام امری
prerequisites U شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact U چگونگی امری را فاهر کردن
prerequisite U شرط قبلی لازمه امری
precognition U الهام قبل ازوقوع امری
sin of omission U گناه فروگذاری از انجام امری
that is a thing U این امری است علیحده
batting order U ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
to engage yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight U درک یا فهم امری که واقع شده
to thrash out the truth U حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course U چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle U دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
outbreak U وقوع
occurrences U وقوع
occurance U وقوع
occurence U وقوع
occurrence U وقوع
far between U کم وقوع
outbreaks U وقوع
incidence U وقوع
remainder U حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
the reinbefore U قبلا
erstwhile U قبلا
supra U قبلا
aforehand U قبلا
previously U قبلا"
erst U قبلا
already U قبلا
formerly U قبلا
frequency U کثرت وقوع
frequencies U کثرت وقوع
contingency U احتمال وقوع
localities U محل وقوع
scene U جای وقوع
presence U وقوع وتکرار
contingencies U احتمال وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
locality U محل وقوع
come through U وقوع یافتن
infrequency U ندرت وقوع
under way U درشرف وقوع
come off U وقوع یافتن
recurrenge U وقوع مکرر
scenes U جای وقوع
interjacency U وقوع در میان
bring to pass U به وقوع رساندن
incidence U تصادف وقوع
chronological U بترتیب وقوع
imminence U قرابت وقوع
done U وقوع یافته
frequentness U کثرت وقوع
rede U وقوع مصلحت
externality U وقوع درخارج
centricity U وقوع درمرکز
presentient U قبلا متوجه
beforehand U قبلا اماده
presentient U قبلا مستعد
prerecord U قبلا ضبط
prescient U قبلا اگاه
i went before U من قبلا` رفتم
heretofore U سابقا قبلا
prepay U قبلا پرداختن
foretoken U قبلا اگاهانیدن
pre arrange U قبلا قرارگذاشتن
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
imminency U وقوع خطر نزدیک
imminence U وقوع خطر نزدیک
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
carrying U نشانه وقوع وام
carry U نشانه وقوع وام
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
carries U نشانه وقوع وام
accident proof U علت وقوع حادثه
red handed U حین وقوع جنایت
trichromatism U وقوع درسه حالت
carried U نشانه وقوع وام
to prerecord U قبلا ضبط کردن
prepaid U قبلا" پرداخت شده
as already mentioned <adv.> U همانطور که قبلا ذکر شد
as previously mentioned <adv.> U همانطور که قبلا ذکر شد
preheats U قبلا گرم کردن
as already mentioned <adv.> U همانطور که قبلا اشاره شد
preheated U قبلا گرم کردن
as previously agreed upon <adv.> U همینطور که قبلا موافقت شد
preheat U قبلا گرم کردن
as previously mentioned <adv.> U همانطور که قبلا اشاره شد
premonish U قبلا برحذر داشتن
preordain U قبلا مقرر داشتن
foresee U قبلا تهیه دیدن
foresees U قبلا تهیه دیدن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1construed
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com